کتاب همسایه پیامبر «زندگی نامه وخاطرات شهید داوود دانایی»
همسایه پیامبر (صلی الله علیه وآله)
زندگی نامه و خاطرات شهید داوود دانایی
(جانشین گردان فجر بهبهان از لشکر 7 ولی عصر خوزستان)
کاری از
گروه فرهنگی سردار شهید دکتر مجید بقایی شهرستان بهبهان
در این کتاب می خوانیم:
* شهیدی که سه روز قبل از شهید شدنش، پیش بینی شهادتش را کرده بود ...
* شهیدی که در بمباران شدید شیمیایی، ماسکش را به یک بسیجی داد و خود ذره ذره آب شد و به شهادت رسید ...
* شهیدی که در بهشت همسایه پیامبر و قصرش در کنار قصر پیامبر، امام علی، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین است ...
* شهیدی که مرحوم آیت الله العظمی اراکی درباره اش فرمود: راهی که ما هشتاد سال است در حوزه می پیمائیم، او یک شبه طی کرد ...
* و شهیدی که خواندن خاطراتش انسان را متحول و متحیر می کند ...
قیمت: (7500 تومان) با تخفیف 5000 تومان
مرکز پخش و ارتباط با گروه فرهنگی شهید بقایی : 09166732215 – 09195418034
***
همسایه پیامبر (صلی الله علیه وآله)
(حجتالاسلام سیّد رضا جهاندیده)
یک شب شهید فلاح اسلامی را تو عالم رؤیا دیدم. از رفقام بود. رفیق داوود هم بود. چهره اش از نورانیت حد وصفی نداشت. بهش گفتم: فلانی چه خبر از اون دنیا؟ چه می کنید آنجا؟ رو کرد بهم و گفت: جای مان عالی ست. عالیِ عالی. تو بهشت برین خداوند هستیم. همان جایی که در قرآن وعده آن داده شده بود. مگر خودت باشی و ببینی که اینجا چه خبر است. گفتنی نیست. حس و حال عجیب و معنوی از شنیدن حرف هاش پیدا کرده بودم. مقدار دیگری که با هم صحبت کردیم و حرف زدیم، یکدفعه تو بین صحبت هامان یاد داوود افتادم. رو کردم بهش و گفتم: راستی از داوود چه خبر؟ اون هم پیش شماست؟ لبخندی زد و گفت: چه می گویی؟ مگر ما می توانیم برویم پیش داوود؟ مگر کسی آنجا دستش به داوود می رسد؟! جای او آن بالا بالاهاست. او در مکان و مرتبه ای از بهشت است که کمتر کسی دستش به آنجا می رسد...
بعد با انگشتش اشاره کرد به یک قصر در دورترین و مرتفع ترین نقطه بهشت و گفت: آنجا را می بینی، آن قصر را؟ نگاه کردم. قصر بسیار بزرگ و زیبایی بود که سر تا سرش مملو از نور بود. بهم گفت: آنجا قصر پیامبر است. بعد گفت: آن قصر را هم که کنارش است می بینی؟ نگاه کردم. گفت: آن قصر داوود است؛ کنار قصر پیامبر. جای او آنجاهاست. او همسایه پیامبر و امیرالمؤمنین و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین است. ما شهدا اگر بخواهیم داوود را ببینیم همینجوری نمی شود. باید بهمان مجوز دیدارش را بدهند!
این خواب را که این دوست عزیز برای من نقل کرد بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم. سال های آخر جنگ بود. روزی به همراه عده ای از دوستان، خدمت مرجع تقلید بزرگ جهان تشیّع حضرت آیت الله العظمی اراکی (ره) رسیدیم. صحبت از شهدا و بزرگی شان و مقام والای شان در آن دنیا به میان آمد. حیفم آمد این خواب را آنجا برای حضرت آیت الله اراکی (ره) تعریف نکنم. از محضرشان اجازه گرفتم و این خواب را به طور کامل برای ایشان بازگو کردم. ایشان وقتی ماجرای این خواب را شنیدند، سرشان را پایین انداختند و بسیار منقلب شدند. مدام سر مبارک شان را تکان می دادند و یک حالت دگرگونی درون ایشان به وجود آمده بود. ناگاه دیدیم معظم له شروع کردند به گریه کردن. قطرات اشک از چشمان شان فرو می ریخت و از روی گونه هایشان پایین می آمد. ایشان می گریستند و پیوسته می فرمودند: راهی را که ما هشتاد سال است در حوزه می پیماییم، این ها یک شبه طی کردند... یک شبه پیمودند... یک شبه رسیدند... و در انتها فرمودند: حقا که ایشان (شهید دانایی) همسایه پیامبر است... حقا که ایشان همسایه پیامبر است... (منبع: کتاب همسایه پیامبر)
- ۹۴/۰۷/۱۲