رویایی به رنگ آزادی «خاطراه ای از آزاده سرافراز غلامعباس محمدحسنی»
نفر وسط آزاده و جانباز دفاع مقدس غلامعباس محمدحسنی
خواب دیدم رفته ام مشهد زیارت امام رضا (علیه السلام). درهای حرم یکی یکی باز می شد و من می رفتم داخل. می دویدم تا در بعدی. آن یکی هم باز می شد. تا رسیدم به ضریح. دست انداختم و ضریح را گرفتم. گریه ام گرفته بود و می خواستم داد بزنم یا غریب الغربا.
با گریه از خواب پریدم. نمی دانستم تعبیرش چیست. یاد کاکا مجید افتادم. تعبیر خواب بلد بود. یک بار دیگر هم خواب عجیبی دیده بودم و برایم تعبیر کرده بود. تعبیرش درست بود.
آن دفعه خواب دیده بودم بالا سر قبر یکی از اسرا ایستاده ام. هنوز زنده بود. اما من خواب قبرش را دیدم. قبرش شکسته بود. از گوشه ی قبر یک جانور عجیبی آمد بیرون. یکی دیگر از دوستانش هم سر قبر نشسته بود.
برای کاکا مجید که تعریف کردم، گفت برو به آن دوستی که سر قبرش نشسته بود بگو برود به خاطر غیبتی که پشت سرش کرده از او حلالیت بخواهد. اول شک داشتم درست تعبیر کرده یا نه. می ترسیدم اگر بگویم شما غیبت کردی ناراحت شود. با هم دوست بودند. بعید بود غیبت هم را بکنند. دلم را زدم به دریا و رفتم سراغش. صدایش کردم و ماجرا را گفتم. گفت حق داری. اشتباه از من بود. نباید غیبت می کردم. رفت و حلالیت طلبید.
خواب حرم امام رضا (علیه السلام) را هم می دانستم تعبیر دارد. حتماً باید تعبیرش را می فهمیدم. رفتم سراغ کاکا مجید. گفتم: «یه خواب دیده ام، وقت داری تعبیرش کنی؟» گفت: «تو چقدر خواب می بینی. بگو. ان شاءالله که خیره.» برایش تعریف کردم. گل از گلش شکفت. گفت: «مژده بده.» گفتم: «چطور؟» گفت: «ان شاءالله آزادی نزدیکه.» خوشحال شدم.
از وقتی خبر آتش بس را شنیده بودیم هر روز منتظر خبر تبادل اسرا بودیم. دو سال گذشته بود و خبری نشده بود. حالا مجید می گفت آزادی نزدیک است. با خودم می گفتم کاش تعبیرش راست باشد. دو ماهی از دیدن این خواب نگذشته بود که سرانجام در 27 مرداد 1369 به وطن بازگشتیم...
- ۹۵/۰۵/۰۴