ستارگان بِهبَهُو (1) آشنایی با آزاده سرافراز محمدرضا آزادمنش
آزادگان سرافراز بهبهانی ایستاده از راست: محمدرضا آزادمنش، نعمت اله گلرنگی و غلامرضا شجاعی
نشسته از راست: محمودرضا محسنی فرد و امراله صدقی
محمد رضا برای اولین بار در عملیات خیبر به جبهه اعزام شد. او در هنگام عملیات فقط 15سال داشت و نوجوانی کاملاً کم تجربه اما معتقد و با ایمان محسوب می شد.
روز 9 اسفند 1362 بعد از اینکه روستای البیضه ی عراق در محاصره ی دشمن قرار گرفت محمدرضا از ناحیه ی پا و پهلو مجروح شد و با موج انفجاری که گرفتارش کرد به اسارت نیروهای دشمن درآمد.
او را پس از عبور از شهرهای بغداد و کاظمین و انتقال به اردوگاه «موصل سه» (1) به اردوگاه «موصل یک» (2) بردند. با درد شدیدی که داشت مسیر بسیار سختی را طی کرد و در این مسیر بارها و بارها مورد ضربات بی امان کابل های دشمن قرار گرفت.
محمدرضا در ابتدای اسارت در آسایشگاه 13 و در گروه ما بود. او هنوز هم گاهی به شوخی از قانون های محدود کننده ای که من در زمینه ی غذایی ایجاد می کردم یاد می کند. یک نصف نان و سه یا چهار عدد خرما برای یک وعده شام!
آسایشگاه 13 در اردوگاه به نام «آسایشگاه اطفال» (3) معروف شده بود؛ چرا که افسر عراقی در روز دوم ورود به اردوگاه بنا به تشخیص خودش افراد کم و سن و سال را جدا کرد و به دو آسایشگاه 13 و 14 فرستاد که البته در این میان کسانی چون خود بنده و آقای «تقی فخلعی» به آسایشگاه 13 و آقای «عباس پناه آبادی» به آسایشگاه 14 رفتیم! آنها ما را نیز جزء افراد کم سن و سال به حساب آوردند. محمدرضا مدت کوتاهی در کنار ما بود.
تشکیل این دو آسایشگاه نشان می داد که دشمن قصد شومی در سر دارد و آن هم تشکیل یک اردوگاه از شیر مردانی بود که به زعم باطل آنان، کودک فرض می شدند.
روزهای اول اسارت در موصل، روزهای آسانی نبود. خشونت دشمن، کم تجربگی ما، کمبود وسایل شخصی و عمومی و ...
روز 30 فروردین 1363 محمدرضا را به همراه گروه زیادی از اسرای کم سن و سال اردوگاه از ما جدا کردند و به اردوگاهی بردند که بعدها معلوم شد نامش «بین القفصین» بوده است. یک اردوگاه تبلیغاتی و همراه با فشارهای بسیار سخت و غیر انسانی! در این اردوگاه محمدرضا در آسایشگاه خودش به عنوان مسئول تدارکات و پشتیبانی کارهای تبلیغی مشغول به کار شد. به شهادت بچه هایی که همراه او بودند، محمدرضا همواره برای پیشرفت کارهای تبلیغاتی و کمک به بچه ها در تلاش بود. از تعمیر بخاری ها گرفته تا زدن ریش بچه ها با ناخن گیر! که از کارهای شگفت آور آنجا بود، تهیه ی غذا و شیرینی برای مراسمات مختلف در مناسبت های گوناگون تا شستن لباس های مجروحان و بیماران و ...
همه و همه از کارهایی بود که محمد رضا مدام انجام می داد و در این مسیر بارها و بارها مورد ضرب و شتم دشمن قرار می گرفت. در این اردوگاه بیشتر تلاش بچه ها این بود که بتوانند با عوامل محمدرضا و دوستانش در تهیه ی شیرینی برای مراسمات و آماده کردن هدایا به خاطر مناسبت های گوناگون اغلب از وسایل شخصی خود مایه می گذاشتند تا بتوانند مراسم مورد نظر را به خوبی برگزار کنند. شما تصور کنید انسان خودش در تنگنایی قرار گیرد که به کمک نیاز داشته باشد اما برای کمک به دیگران از اندک داشته های خود نیز بگذرد! اما این ها فقط بخش کوچکی از کارهایی بود که او مدام انجام می داد و در این مسیر بارها و بارها مورد ضرب و شتم دشمن قرار گرفت.
سرانجام محمدرضا و دوستانش سرافرازانه در شهریور سال 1369 به کشور بازگشتند درحالی که ذره ای از ایمان واخلاص شان نسبت به کشور، نظام و رهبرشان کاسته نشده بود. او بعد از آزادی در وزارت نفت مشغول به کار شد و اکنون بازنشسته شده است.
نام و نام خانوادگی: محمدرضا آزادمنش
تاریخ تولد: 7 دی 1346
تاریخ اسارت: 9 اسفند 1362 (روستای البیضه عراق)
عملیات: خیبر
جمعی: تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع)
گردان: یکم (محرم) به فرماندهی پرویز رمضانی
گروهان: سوم به فرماندهی داوود زنگنه
1) این اردوگاه که به موصل کوچک معروف بود، در مهرماه سال 1362 تأسیس و در سال 1369 منحل شد. در این اردوگاه از 7 آسایشگاه در طبقه پایین استفاده می شد و تعداد هر آسایشگاه بین 25 الی 150 نفر متغیر بود.
2) در سال 1361 تأسیس و در سال 1369 پس از آزادی اسرا منحل شد. این ارودگاه دارای 14 آسایشگاه در دو طبقه بود که حدود 120 نفر در یک آسایشگاه بودند.
3) آسایشگاه اطفال در کمپ 7 اردوگاه رمادی قرار داشت. این کمپ دارای 4 قاطع و 32 آسایشگاه بود. به علت حضور تعدادی از اسرای نوجوان به اردوگاه اطفال معروف شد و چون بین کمپ 6 و عنبر قرار داشت بین القفصین نیز نامیده می شد.
- ۹۶/۰۶/۲۹