نحوه ی شهادت مجید بقایی و همراهانش به روایت یک شاهد عینی
متن زیر روایتی است از یک شاهد عینی که در لحظه شهادت شهید مجید بقایی و همراهانش حضور داشته و جزو مجروحین این حادثه بوده است.
این روایت از سردار «مرتضی صفاری» (مسئول وقت طرح و عملیات قرارگاه کربلا) است که از بازماندگان حادثه اصابت و انفجار خمپاره در سنگر شناسایی ارتفاعات جبل فوقی منطقه فکه (شناسایی مواضع دشمن جهت عملیات والفجر مقدماتی) بوده که در این شناسایی همراه شهید حسن باقری (جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه)، شهید مجید بقائی (فرمانده قرارگاه کربلا)، شهید تقی رضوانی (راوی مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ)، شهید توکل قلاوند (از مسئولان واحد اطلاعات قرارگاه کربلا)، شهید مجتبی مؤمنیان (مسئول طرح و عملیات قرارگاه خاتمالانبیاء)، امیر پالاش (مسئول اطلاعات عملیات قرارگاه نجف) و سرلشکر محمد باقری بوده است.
روز هشتم بهمنماه سال 1361 قرار بود که جمعی از فرماندهان با امام خمینی (ره) دیدار داشته باشند، اما از آنجایی که شناسایی محور فکه به پایان نرسیده بود، شهید باقری از محسن رضایی اجازه خواست تا برای تکمیل شناسایی جهت عملیات والفجر مقدماتی در منطقه بماند.
قبول این درخواست از سوی محسن رضایی موجب شد تا من و شهید بقایی هم بنا به دستور محسن رضایی از فرودگاه چهارم وحدتی دزفول بازگردیم و توفیق دیدار با امام از ما سلب شود؛ بدین ترتیب صبح روز بعد به سمت منطقه مورد نظر رفتیم.
در طول مسیر یادم میآید که شهید بقایی در حال حفظ سوره والفجر بود، اما آیات پایانی یعنی آیات «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی» را نمیتوانست به خاطر بسپارد و وقتی موضوع را با شهید باقری در میان گذاشتیم؛ او مکثی کرد و گفت که این آیه در شأن امام حسین (ع) است.
به منطقه مورد نظر رسیدیم، به دیدگاهی که در بالای تپهای قرار داشت و برای ارتش بود، رفتیم؛ در آنجا شش نفر بودیم که شهید باقری کالک و نقشهها را روی زمین پهن کرد و درباره هر کدام از مواضع دشمن سوالاتی میکرد و روی نقشه علامت میزد.
در این هنگام عراقیها خمپارههای
کور میزدند، اما یکی از خمپارهها به زیر تپهای که ما مستقر بودیم اصابت کرد به
همین خاطر شهید باقری متوجه شد که دیدهبان عراقی موقعیت ما را فهمیده لذا کالک
عملیات و وسایل را جمع کردیم تا محل شناسایی را تغییر دهیم؛ از طرفی به برادرش
«محمد» که اکنون رئیس ستاد کل نیروهای مسلح است گفت از سنگر ارتشیها که در کنار
ما بود درباره یکی از سنگرهای عراق سوال کند.
با بیرون رفتن محمد باقری ما هم آمدیم تا از سنگر خارج شویم که در
همین لحظه گلوله خمپاره به جلوی سنگری که بودیم اصابت کرد و انفجارش باعث شد که
همه جا سیاه و خاکآلود شود و هنگامی که به خودم آمدم متوجه شدم، پرده گوش من آسیب
دیده و جسم سنگینی هم روی سینه من است.
در آن لحظه اولین صدایی که شنیدم صدای یا صاحب الزمان (عج) «مجید بقایی»
بود؛ وی بر اثر ترکش خمپارهای که به پایش اصابت کرده بود مجروح شده و به روی من
افتاده بود؛ البته همه ما در آنجا ترکش خورده بودیم، اما مجروحیت من کمتر بود؛ در
آنجا دیدم حسن باقری در حالت نشسته دست بر سینه دارد و به امام حسین (ع) سلام میدهد.
در این شرایط از سنگر بیرون آمدم تا به سراغ سنگر سربازان ارتش که نزدیک ما بود بروم و از آنها بخواهم تا بیسیم بزنند که هلیکوپتر و نیروهای امدادی بیاید؛ در میانه راه چند سرباز و برادر محمد باقری را دیدم و وقتی به آنها ماجرا را گفتم، بیهوش شدم؛ هنگامی که به هوش آمدم از محمد باقری سراغ بقیه را گرفتم که گفت: برای سرعت عمل در انتقال مجروحها آنها را داخل جیپ فرماندهی گذاشتیم که حین انتقال به عقب مجید بقایی در داخل جیپ و «حسن» هم در اتاق عمل به شهادت رسید.
- ۹۷/۱۱/۰۹