کوچه شهید

نشریه الکترونیکی ادبیات و هنر مقاومت شهرستان بهبهان

کوچه شهید

نشریه الکترونیکی ادبیات و هنر مقاومت شهرستان بهبهان

کوچه شهید

نشریـه الکترونیـکی
ادبیـات و هنـر مقـاومت شهـرستـان بـهبـهـان

گـروه فـرهنگـی سردار شهیـد مجیـد بقایــی
شماره تماس: 2215 673 0916

کـوچـه شهیـد در پیـام رسـان ایتا:
https://eitaa.com/koocheyeshahid

کـانـال کـوچـه شهیـد در آپــارات:
https://www.aparat.com/koocheyeshahid

بایگانی

۱۲ مطلب با موضوع «مدافعان حرم» ثبت شده است

۱۵
آذر
۹۹

یکی از برنامه‌های مهم هیأت مرآت‌الشهدا در جمعه‌شبها دیدار با خانواده معظم شهداست و گاهی هم احسان با ما در این برنامه همراه می‌شد.


شهید احسان فتحی با لباس زرد - دیدار با خانواده شهیدان محمود و محمد شعبانی؛ 12 مرداد 86

از همان ابتدای تأسیس هیأت هم، ما یک رسمی برای خودمان گذاشتیم که وقتی به منازل شهدا می‌رویم نام دوستانی که همراه‌مان می‌آیند را به عنوان یادگار در دفتری که برای این کار اختصاص داده‌ایم، ثبت کنیم؛ مثلاً چه کسانی آمده‌اند؟ کی زیارت عاشورا خوانده؟ چه کسی مصاحبه گرفته؟ از خانواده شهید کی حاضر بوده؟ ساعت شروع و خاتمه مراسم چه وقت بوده؟ و ...

وقتی که خبر شهادت احسان را شنیدیم، هر یک از بچه‌های هیأت دنبال این بود که اگر خاطره‌ای از او به یاد دارد را در اولین برنامۀ هفتگی‏مان که در تاریخ 20 آذرماه 94 برگزار می‌شد، تعریف کند. اولین چیزی که به ذهن من آمد این بود که به دفتر یاد شده رجوع کنم تا ببینم آخرین باری که احسان همراه ما منزل شهید آمده، کی بوده؟

هنگامی که به دفتر نگاه کردم و فهرست اسامی را دیدم، چیزی به چشمم خورد که مرا شوکه کرد. گفتم شاید اشتباهی صورت گرفته.

آخرین جمعه‌ای که احسان همراه‌مان منزل شهید آمده، 22 آبان‌ماه 94 بود؛ درست سه‌چهار روز قبل از اینکه به سوریه اعزام شود. در آن تاریخ به منزل شهید فرشاد محمدی رفته بودیم. اسم احسان هم جزو آخرین نفرات لیست بود و نوشته شده بود: «شهید احسان فتحی!»

خیلی تعجب کردم. با خود گفتم: «‏این دفتر چند روزه که پیشه منه و کسی هم به اون دسترسی نداشته که بتونه کلمه شهید را جلوی اسم احسان بنویسه.»

بلافاصله با یکی از دوستانی که مسئول نوشتن اسامی بود، تماس گرفتم. گفتم: جریان چیست؟ چرا جلوی اسم احسان، کلمه شهید را نوشته‌ای؟ گفت: موقعی که اسامی بچه‌ها را می‌نوشتم، به اسم احسان که رسیدم، چند بار خودش تأکید کرد و گفت: «احمد اگه می‌خوای اسم منو بنویسی، باید بنویسی: شهید احسان فتحی.» (راوی: حسین بانی)

  • خادم الشهدا
۱۱
آذر
۹۷

پیاده ‌روی اربعین را چندین سال بود که می‌رفت. بارها کاروان‌ های زیارتی کربلا ترتیب می‌داد و کسانی که بی ‌بضاعت بودند را با هزینه شخصی خودش به زیارت می‌برد. شهادت‌طلبی، شجاعت، ایثار و خدا ترسی حاج رضا زبانزد خاص و عام بود. طوری که در زمان جنگ همیشه در خودش آمادگی شهادت را حفظ کرده بود. از دهه شصت تا قبل از شهادتش مراسم غسل و کفن و دفن اموات را فی‌سبیل الله انجام می‌داد.



الفبا به دستم دادی تا دیو نادانی را در جمرات سیاهی و تباهی سنگ زنم و برای عبور از گذرگاه پیچ در پیچ تردید، تا رسیدن به سعادت‌گاه یقین، ریسمانی از جنس کلام آویختی تا به اعتمادِ تمام، آن را چنگ زنم. احرام اندیشه بر تنم پوشاندی تا در تکرار صفا و مروه زندگی به روزمرگی نرسم و در حریم فکر و معنا، تاریک راه ‌های مقصد ابدیت را به پاکی هر چه تمام‌ تر، در نوردم و از چشمه ‌سار کلام و کلمه سیرابم کردی تا از مسیر آسمانیِ نور و روشنی برنگردم.

چه آرام بر منبر سخن تکیه می‌زنی تا شهابِ ثاقبِ قلم را به سمت اهریمن سکون و پستی و رخوت نشانه کنی و جواهر کلامت را بر سطحی از تاریکی پاشاندی تا معرفت بگسترانی رنگ، رنگ و بهار هدیه کنی، بی‌درنگ.

شاید باید فصل‌ ها بگذرند، سال ‌ها پشت هم عوض شوند تا بیشتر با جنبه ‌های شخصیتی و سبک زندگی شهیدان آشنا شویم. برای ما که عادت کرده‌ایم به دیدن حماسه ‌آفرینی رزمندگان، شاید بهتر است کمی دورتر بایستیم، دقیق‌تر نگاه کنیم تا متوجه کار بزرگ این شهیدان شویم و حاج رضا ملایی اول یک معلم با همه دلسوزی ‌هایش برای تعلیم و وقتی بازنشسته شد، رفت تا مدافع حریم ولایت باشد. 

  • خادم الشهدا
۰۷
آذر
۹۷

همسر شهید مدافع حرم «مجتبی زکوی‌زاده» گفت: بسیار خوشحالم که همسرم اولین شهید مدافع حرم شهرستان باغملک است که برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) شهید شد، تا الگویی برای نسل جوان باشد.

سروان پاسدار شهید «مجتبی زکوی‌زاده» اولین شهید باغملک است که در جریان دفاع از حرم اهل بیت(ع) در نبرد با تکفیری‌های «جبهه النصره» به همراه چند تن از هم‌رزمانش به شهادت رسید. از این رو گفت‌وگویی با همسر این شهید بزرگوار انجام شده که در ادامه می‌خوانید: 

  • خادم الشهدا
۰۵
آذر
۹۷

18 روز بیشتر از رفتن میلاد به سوریه نگذشته بود که روز اربعین حسینی خبر شهادتش پخش شد. ملبّس شدنش به لباس روحانیت همراه با شهادتش رقم خورد و حتی روی سنگ قبرش در کنار اسمش حجت‌الاسلام والمسلمین را قید کرده‌اند.

به گزارش کوچه شهید، میلاد بدری از شهرستان امیدیه (خوزستان) ششم فروردین 1374 به دنیا آمد و 11 آذرماه سال 1394 مصادف با روز اربعین امام حسین(ع) در سن 20 سالگی به شهادت رسید. میلاد در راه دفاع از حرم اهل بیت(ع) جام شهادت را نوشید، اگر چه آرزوهایی که مادر برایش داشت را ناتمام گذاشت، اما او زندگی کوتاهش را با کلمه‌ زیبای «شهادت» خاتمه داد.

تمام دارایی‌های «غنیه خیزری‌راد» مادر شهید، دو فرزند پسر بود؛ که یکی از آنها را در مسیر حفظ حریم اهل بیت(ع) داد. گفت‌وگوی این مادر شهید را پیش رو دارید.

 

مرور خاطرات

وقتی با خودم خاطرات میلاد را از کودکی تا بزرگی بررسی می‌کنم، می‌بینم میلاد بچه خاصی بود. یادم می‌آید وقتی بچه بود او را به بازار برده بودم و اصرار می‌کردم که یک خوردنی برایش بخرم ولی او با همان حالت کودکانه خودش پیشنهادم را رد می‌کرد.

وقتی از بازار برمی‌گشتیم میلاد با زبان شیرین کودکانه‌اش پرسید: «از این راه برنمی‌گردیم». به او ‌گفتم: «برای چی؟» گفت: «می‌خواهم این خوردنی‌ها را نگاه کنم». گفتم: «عزیزم، من که از اول گفتم هر چی خواستی بگو تا برایت بخرم». گفت: «آخه ترسیدم پولمان کم بیاید و نتوانیم چیزهایی را که لازم داریم بخریم». 

  • خادم الشهدا
۱۴
ارديبهشت
۹۶

نصرالله اکبرزاده آزاده و جانباز دفاع مقدس و جانباز مدافع حرم، جنگیدن در جبهه جنگ تحمیلی را کافی نمی‌داند و درباره جان‌بازی‌های پی در پی‌اش می‌گوید: «ما قسم خوردیم که هر جا نیاز بود جانباز رهبر و انقلاب باشیم.»

نه دهه شصتی است و نه دهه هفتادی. سال‌هاست که غرور و قدرت جوانی را پشت سر گذاشته است. ادعایی در رزم و تخصص جنگی ندارد. اما مدعی تجربه‌های جنگی است. 17 ساله بود در حالیکه فقط 17 روز از آغاز تجاوز صدام به کشور می‌گذشت به جبهه رفت. چند باری هم مجروح شد اما مجروحیتش او را خانه نشین نکرد. از هر راهی برای گریز از بندهای دنیایی استفاده می‌کرد تا دوباره به جبهه برگردد. 19 ساله بود که اسیر شد. هشت سال از ایامی که می‌بایست بهترین سال‌های عمرش باشد را در زندان‌های رژیم بعث عراق سپری کرد. اما شکنجه‌های روحی و جسمی و استخوان‌هایی که 5 بار در اسارت شکست او را به ستوه نیاورد.

بعد از آزادی زندگی جدیدی را شروع کرد و با 50 درصد جانبازی روزگار می‌گذراند که شنید طبل جنگ در سوریه به صدا در آمده و حرم اهل بیت(ع) در خطر تجاوز تکفیری‌ها قرار گرفته است. باز هم همانند سال‌های جوانی طاقت نیاورد در خانه بماند. بازنشسته شده بود و ایام استراحت خود را آغاز کرده بود اما راهی سوریه شد تا تجارب رزمندگی‌اش را به گروه‌های مقاومت منتقل کند. برای او بازنشستگی از مبارزه معنا نداشت. در سوریه هم با شجاعت و استقامتش همه را شگفت زده می‌کرد. روحیه دادن به مدافعان حرم را یکی از وظایف اصلی‌اش می‌دانست و متواضعانه به مدافعان جوان می‌گفت: «آمده‌ام تا پیش مرگتان باشم.» در نهایت در سوریه هم برای چندمین بار جانباز شد و چشم چپش را از دست داد.

«سید نصرالله اکبرزاده» فرزند شهید سیف الله اکبرزاده است. او که اصالتا اهل بهبهان است با لهجه شیرین جنوبی در سن 54 سالگی خاطرات فراوانی از سال‌ها دفاع مقدس در جبهه‌های جنوب، اسارت عراق و حرم اهل بیت(ع) در سوریه را روایت می‌کند. جنگیدن در جبهه جنگ تحمیلی را کافی نمی‌داند و درباره جان‌بازی‌های پی در پی‌اش می‌گوید: «ما قسم خوردیم که هر جا نیاز بود جانباز رهبر و انقلاب باشیم.» بخش اول گفتگوی تفصیلی با او در ادامه می‌آید:

  • خادم الشهدا
۱۵
آذر
۹۵

روزی با هم به نماز جمعه رفتیم. هنگامی که نماز جمعه تمام شد من رفتم کنار ضریح امامزاده حیدر، گوشه ای ایستادم. نمازگزاران داشتند از مصلی خارج می شدند. پس از دقایقی، احسان هم آمد کنار ضریح امامزاده. فکر نمی کرد که من آنجا ایستاده باشم. دور ضریح می چرخید و آن را می بوسید. زیارت می کرد و با خدا راز و نیاز. می گفت: «خدایا کاری کن خواهرم راضی شود تا من بتوانم به سوریه بروم.» من هم داشتم صدایش را می شنیدم. نشستم گوشه ای و شروع کردم به گریه کردن. او دوست داشت، به سوریه برود و من هم هیچ راهی جز قبول کردن نداشتم. یک اسکناس پنج هزار تومانی از جیبش در آورد و آن را درون ضریح انداخت. ضریح را بوسید و از حرم خارج شد. من زودتر از او از حرم خارج شدم و بیرون در گوشه ای منتظرش ماندم تا بیاید. موقعی که آمد، گفتم: برادر چرا دیر کردی؟ گفت: مگه خسته شدی؟ گفتم: نه، اما منم کار و زندگی دارم. معذرت خواهی کرد و گفت: ببخشید. حالا می خوای کجا بری؟ می خوای بری خانه ‏تان؟ گفتم: نه، امروز می خواهم تا عصر با تو باشم. می خوام یه جایی ببرمت که یه کم حال و هوایت عوض بشه. گفت: کجا بریم؟ گفتم: بریم پارک. گفت: اسم پارک رو پیش من نیار. فضاش برام سنگینه. خفه ام می کنه. توی شهر چرخی زدیم تا رسیدیم به پارک شاهد که روبروی گلزار شهداست. گفتم: می خوام اینجا بنشینم. گفت: اشکالی نداره. از اینجا هم بوی برادر شهیدم بارونی به مشام می رسد، خوبه. گوشه ای از پارک نشستیم. گفتم: باهات حرف دارم. گفت: حرفت را بزن، اشکالی ندارد. او می خواست من را راضی کند تا به سوریه برود و من هم می خواستم او را راضی کنم که به سوریه نرود. در دل با خود گفتم: خدایا کمکم کن. حضرت زینب کمکم کن تا بتوانم حرفم را بزنم. رو به خیابان کردم چند موتوری در حال عبور از پارک بودند. احسان هم سرش در قرآن بود و داشت گریه می کرد. شروع کردم به حرف زدن با او. گفتم: احسان چی شده؟ مگه من پیشت ننشسته ام؟ گفت: می بینی خواهر؟ اصلاً هوشم پیش تو نیست. حواسم جای دیگری است. فقط جسمم کنار توست. گفتم: برادر کسی رو می خوای؟ اگر خاطر خواه کسی شده ای بگو تا برایت بروم خواستگاری. چیزی نگفت. گفتم: برادر، خانه نداری؟ وضعت بد است؟ باز چیزی نگفت. گفتم: برادر برای پول می خواهی به سوریه بروی؟ رو به من کرد و گفت: به حضرت زینب قسم تو را نمی بخشم و شروع کرد به گریه کردن. گفت: «خواهر اسلام در خطر است. حرم حضرت زینب در محاصره دشمن است. تو می گوئی برای پول می خواهی بروی؟ تو برادرت را نمی شناسی؟»

خواستم با این حرف برادرم را به زبان بیاورم. ببینم برای چه می خواهد به سوریه برود؟ چرا اینقدر برای رفتن پافشاری می کند؟ یک ساعت همین جور با صدای بلند داشت گریه می کرد. گه گاه افرادی با موتور سیکلت و ماشین از مقابل مان رد می شدند و من هم خجالت می کشیدم. گفتم: برادر گریه نکن. اشتباه کردم. گفت: «تو یک حرفی زدی که دلم را لرزاندی. گفتی: برای پول می خواهی بروی ...» (راوی: خواهر شهید)

پاسدار شهید احسان فتحی چم خانی 
اولین شهید مدافع حرم شهرستان بهبهان
تاریخ شهادت: 16 آذرماه 1394 حلب (سوریه)
  • خادم الشهدا
۳۰
تیر
۹۵

بسم رب الشهدا

با سلام خدمت همسنگرم

خیلی خوشحالم که تونستم این توفیقو پیدا کنم مدافع حرم بی بی زینب(سلام الله علیها) بشم. زینب تو کربلا مدافع خیمه های حسین(علیه السلام) بوده حالا ما شدیم مدافع حرمش. باز او پناه ماست.

تا پیروزی یا زینب

احسان فتحی

1394/9/15

  • خادم الشهدا
۰۱
تیر
۹۵

مراسم ضیافت افطاری رزمندگان دفاع مقدس و مدافعان حرم شهرستان بهبهان همزمان با شب میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (علیه السلام) به همت گروه یاران دفاع مقدس بهبهان در شامگاه دوشنبه 31 خرداد 95 در تالار شادی این شهرستان برگزارشد.

نماز جماعت مغرب و عشاء به امامت حجت الاسلام والمسلمین امامی مقدم 

  • خادم الشهدا
۱۱
خرداد
۹۵

جنگ و جهاد با زندگی نصرالله اکبرزاده گره خورده است. او که از آزادگان و جانبازان دوران دفاع مقدس شهرستان بهبهان است امروز به عنوان یک نیروی رزمنده مدافع حرم، راه سال‌های جوانی‌اش را ادامه می‌دهد. اکبرزاده که فرزند شهید هم هست با تحمل 90 ماه و 13 روز اسارت، افتخار 50 درصد جانبازی را هم دارد.

نصرالله اکبرزاده در تاریخ 18 بهمن 61 در حالی ‌که تنها 19  سال بیشتر نداشت در منطقه عملیاتی شیب نیسان، به اسارت نیروهای عراقی درآمد و در 3 شهریور 69 به میهن اسلامی بازگشت. وی با وجود اینکه در زمان اسارت سواد خواندن و نوشتن نداشت، مترجم و حافظ قرآن شد و از همین رو به عنوان مترجم زبان عربی معرفی شد.


گفت‌وگو با او درباره هر بخش زندگی‌اش یک صفحه جداگانه را می‌طلبید و صحبت‌های ما با او تنها بخش کوچکی از زندگی پر فراز و نشیبش را دربرمی‌گیرد. شاید این گفت‌وگو سرآغازی باشد بر گفت‌وگوهای بعدی. اکبرزاده در این گفت‌وگو از دوران حضور در جبهه و جنگ و اسارت تا روزهایی که به عنوان مدافع حرم اهل بیت (علیه السلام) راهی سوریه شده، می‌گوید. 

  • خادم الشهدا
۱۲
ارديبهشت
۹۵

احسان فتحی چم خانی 12 اردیبهشت 1369 در شهرستان بهبهان به دنیا آمد. پدرش شکراله نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. 26 آبان 1392 با عضویت رسمی در سپاه پاسداران مشغول به خدمت شد. دانشجوی ترم اول رشته تربیت بدنی بود و همزمان با روز دانشجو؛ 16 آذر 1394 در دفاع از حرم بانوی مقاومت، حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) در حلب، با آتش «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» شهدِ شیرین شهادت را چشید و میهمان سفره ی اباعبدالله الحسین(صلوات الله علیه) شد.

کوچه شهید، مفتخر است بمناسبت سالروز تولد این شهید والامقام تصاویری از حیات طیبه‌ی آن مجاهد فی سبیل الله را به کاربران خود تقدیم نماید. امید که شفاعتش در روز حشر، روزی‌مان گردد.

روحمان با یادش شاد

هدیه به روح بلند پروازش صلوات

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


پاسدار شهید احسان فتحی چم خانی 

  • خادم الشهدا