نصرالله
اکبرزاده آزاده و جانباز دفاع مقدس و جانباز مدافع حرم، جنگیدن در جبهه جنگ تحمیلی
را کافی نمیداند و درباره جانبازیهای پی در پیاش میگوید: «ما قسم خوردیم که
هر جا نیاز بود جانباز رهبر و انقلاب باشیم.»

نه
دهه شصتی است و نه دهه هفتادی. سالهاست که غرور و قدرت جوانی را پشت سر گذاشته
است. ادعایی در رزم و تخصص جنگی ندارد. اما مدعی تجربههای جنگی است. 17 ساله بود
در حالیکه فقط 17 روز از آغاز تجاوز صدام به کشور میگذشت به جبهه رفت. چند باری
هم مجروح شد اما مجروحیتش او را خانه نشین نکرد. از هر راهی برای گریز از بندهای
دنیایی استفاده میکرد تا دوباره به جبهه برگردد. 19 ساله بود که اسیر شد. هشت سال
از ایامی که میبایست بهترین سالهای عمرش باشد را در زندانهای رژیم بعث عراق
سپری کرد. اما شکنجههای روحی و جسمی و استخوانهایی که 5 بار در اسارت شکست او را
به ستوه نیاورد.
بعد
از آزادی زندگی جدیدی را شروع کرد و با 50 درصد جانبازی روزگار میگذراند که شنید
طبل جنگ در سوریه به صدا در آمده و حرم اهل بیت(ع) در خطر تجاوز تکفیریها قرار
گرفته است. باز هم همانند سالهای جوانی طاقت نیاورد در خانه بماند. بازنشسته شده
بود و ایام استراحت خود را آغاز کرده بود اما راهی سوریه شد تا تجارب رزمندگیاش
را به گروههای مقاومت منتقل کند. برای او بازنشستگی از مبارزه معنا نداشت. در
سوریه هم با شجاعت و استقامتش همه را شگفت زده میکرد. روحیه دادن به مدافعان حرم
را یکی از وظایف اصلیاش میدانست و متواضعانه به مدافعان جوان میگفت: «آمدهام
تا پیش مرگتان باشم.» در نهایت در سوریه هم برای چندمین بار جانباز شد و چشم چپش
را از دست داد.
«سید نصرالله اکبرزاده» فرزند شهید سیف الله اکبرزاده است. او که
اصالتا اهل بهبهان است با لهجه شیرین جنوبی در سن 54 سالگی خاطرات فراوانی از سالها
دفاع مقدس در جبهههای جنوب، اسارت عراق و حرم اهل بیت(ع) در سوریه را روایت میکند.
جنگیدن در جبهه جنگ تحمیلی را کافی نمیداند و درباره جانبازیهای پی در پیاش میگوید:
«ما قسم خوردیم که هر جا نیاز بود جانباز رهبر و انقلاب باشیم.» بخش اول گفتگوی
تفصیلی با او در ادامه میآید: