عنایت آیتالله بهجت/ کتابهای منتشر شده درباره شهید دانایی
هنگامی که برای تهیه این مجموعه مشغول مصاحبه گرفتن و همزمان با آن، مشغول نگارش کتاب بودم، مقداری دلسردی و خستگی برم غالب شده بود. فشار کار زیاد بود و بعضی عوامل هم سبب میشد تا آن خستگی که در وجودم بود چندین برابر شود و به شدت در روحیهام تأثیر بگذارد.
از طرفی دیگر همهاش با خودم فکر میکردم که آیا این کاری را که شروع کردهایم به سرانجامی میرسد و میتوانیم کتابی را درباره شهید دانایی منتشر کنیم؟ آیا میتوانیم این کار را به ثمر بنشانیم و نسل امروزی را با این شهید عزیز آشنا کنیم؟ و خلاصه هزار و یک جور از این آیاها که در ذهنم میآمد و سر تا پا نگرانم میکرد. بعضی مواقع توی خلوت خودم کمی مأیوس میشدم و ناخودآگاه فکر میکردم که نه. ما نتیجهای نمیگیریم و ممکن است این کاری را که آغاز کردهایم به طور کل تعطیل شود.
جدای از همه اینها، یک شک و دو دلی هم بدجور تو وجودم چنگ انداخته بود. مدام هی با خودم فکر میکردم که در این جامعه که اینقدر نیاز به کار فرهنگی هست، آیا برای من کاری ضروریتر و واجبتر از خاطرات شهدا نیست که سراغ آن بروم و آن را انجام بدهم؟ یک جورهایی با خودم فکر میکردم که شاید کارهای فرهنگی و تبلیغی مهمتری را رها کردهام و به چیزی که ضرورتش کمتر است چسبیدهام.
تمامی این مسائلی را که عرض کردم مثل خوره به جانم افتاده بود و یک لحظه رهایم نمیکرد. هم خستگی کار بود و هم اطمینان نداشتن از به سرانجام رسیدن کتاب و از همه مهمتر اینکه آیا برای من خاطرات شهید داوود در اولویت است یا کارهای فرهنگی دیگری؟ دلم میخواست یک انسان بزرگ و والا مقامی میبود تا مرا از این گرداب شک و تردید و حیرانی در بیاورد. دلم میخواست یک انسان جلیلالقدری میبود که راهنماییام میکرد و بهم میگفت حداقل الان وظیفه تو چیست. و خلاصه خیلی دلم میخواست انسان سرد و گرم چشیدهای دستم را میگرفت و صراط مستقیم را نشانم میداد. چند وقتی از این مسئله گذشت. تا اینکه...
یک روز تک و تنها جایی ایستاده بودم. یک نفر به سمتم آمد و تو چشمانم زل زد. گفت: آقای فلانی؟ گفتم: بله. بفرمایید. گفت: تلفن با شما کار دارد. گفتم: با من؟ کی؟ گفت: آیتالله بهجت. متعجب شدم. انگار یکهو برق مرا گرفت. با خودم گفتم: آقای بهجت با من چکار دارد آن هم پشت تلفن؟! سریع رفتم و گوشی را برداشتم. هول برم داشته بود. سلام کردم. گفتم: بفرمایید حضرت آقا. در خدمتم. فرمودند: تماس گرفتم تا سراغی از کتاب شهید دانایی که دنبالش بودید بگیرم. خواستم بهتان بگویم آن را محکم پیگیری کنید؛ محکم. تلفن شروع کرد به بوق بوق کردن. هنوز از شگفتزدگی بیرون نیامده بودم. با خودم گفتم: آقای بهجت و تماس تلفنی در سال 92؟!
یکدفعه از خواب پریدم. همه صحنههایی که توی خواب دیده بودم داشت آرام آرام از جلوی چشمانم رد میشد. انگار هنوز صحبتهای آیتالله بهجت توی گوشم داشت میپیچید. همان چیزی را که بسیار محتاجش بودم، خدا به من نشان داده بود. دیگر صراط مستقیم را پیدا کرده بودم.
احساس کردم تمامی خستگیهایی که در وجودم بود همه از بین رفت. در دلم هم چشمه امید بزرگی برای به سرانجام رسیدن کتاب، جوشید. جواب همه شک و شبههها و تردیدهایم را نیز گرفته بودم. عزمم را جزم کردم و محکم پای کار نشستم. انگار مرحوم آیتالله بهجت هم خوب داوود را میشناخت. انگار او هم میدانست داوود کیست و مقامش چقدر است. انگار که با هم مصاحب و همنشین بودند. نه در این دنیا. در آن دنیا. در بهشت برین خداوند. در جوار رحمت بیمنتهای الهی. آنجا که فقط آسمانیها با هم زندگی میکنند.
«یک دل یک دریا»، «همسایه پیامبر» و «کتاب داوود دانایی؛ یادگاران 32» مجموعه کتبی هستند که زندگینامه و خاطرات شهید داوود دانایی «جانشین گردان فجر بهبهان» را از کودکی تا دوران شهادت روایت میکند. این کتب توسط «گروه فرهنگی شهید بقایی» به رشته تحریر درآمده و به همت انتشارات «شهید هادی» و «روایت فتح» به چاپ رسیده است. برای خرید کتابهای فوقالذکر با ما تماس بگیرید. (09166732215)
- ۰۲/۰۶/۱۷